معنی کتاب زردشت

حل جدول

لغت نامه دهخدا

زردشت

زردشت. [زَ دُ] (اِخ) بهرام پژدو (زردشت پسر بهرام پسر پژدو). رجوع به زرتشت بهرام پژدو شود.

زردشت. [زَ دُ] (اِخ) بمعنی زره تشت است. (جهانگیری). شخصی که دین آتش پرستی را بهمرسانید و احوال او در لغت زراتشت بخوبی مذکور شد و بعضی گویند زردشت به زبان سریانی نام ابراهیم علیه السلام است و بعضی دیگر گویند که زردشت و برزین هر دو امامان ملت ابراهیم بودند. (برهان). زردشت، زرتشت و زرهشت این سه لغت بر وزن انگشت باشد. زاردشت، زارهشت و زارتشت این سه لغت بر وزن خارپشت است. زرادشت و زراتشت، زراهشت این سه نام بر وزن چراکشت. زره دشت، زره تشت و زره هشت این سه بر وزن اره پشت آمده و زردهشت، زرتهشت، زاردهشت و زارتهشت در این چهار لغت بدال مهمله و تای فوقانی مضموم است و از آن پس ساکن باشند و آن شین معجمه و تای فوقانی آخر است و این جمله نام پسر پورشسب بن پیتراسب است که به دوازده واسطه نسبش به شاهنشاه ایران منوچهر ایرج بن فریدون منتهی شود و مادر او دغدویه هم از اولاد فریدون بوده، عقیده ٔ فارسیان ایران آن است که او پیغمبر بزرگوار و حکیم ریاضت شعار بوده و بر وی نامه ٔ آسمانی نازل شده، چنانکه پیش از او بر پیغمبر عجم مه آباد که او را آذرهوشنگ نیز گویند و چی افرام و شای کلیو و یاسان و سایر انبیای عجم نزول نموده، همچنین بر کیومرث که او را گرشاه و گلشاه نیز گویند کتاب آسمانی فرودآمده و سیامک، هوشنگ، طهمورث، جمشید، فریدون، منوچهر و کیخسرو که حکمای کامل و سلاطین عادل بوده اند نیز کتاب داشته اند و بعد از زردشت، ساسان نخست که پسر بهمن بود از سلطنت گذشت عبادت اختیار کرد و بمقامات اعلی رسیده و درجه ٔ پیغمبری یافت و صاحب کتاب گردید. آخرین این طایفه، ساسان پنجم است که بعد از وفات پرویز کتاب دساتیر را که جامع کتب آنها است، ترجمه نموده و از حقایق بعضی مطالب اختیار کرده و آن را نمیرای نام نهاده یعنی باقی و جاوید و نمیرنده و هنوز در میان هست و زردشت را وخشور سیمباری گویند به معنی پیغمبر رمزگوی و کتاب زند و پازند منسوب به اوست. و آذرپژوه نام موبدی از زند و پازند احکام شریعتی زردشت را انتخاب کرده وبیرون نوشته و آن احکام ملتی مشتمل بر صد باب است وموسوم به «صد در» و در صفت آن گفته اند:
زرادشت بنگر چه دین پرور است
که در شهر علمش رد از صد در است.
گویند وی از شهر اردبیل و سبلان ظهور کرده و اصلش از شهری بوده در میانه ٔ مراغه و زنکان که شیز نام داشته، به ری آمده و از ری رو به تختگاه شاهنشاه لهراسب و گشتاسب نهاده که آنرا ایران شهر می نامیده اند و نیشابور و ترشیز و کشمر اکنون بجای او است. پادشاه عهد بوی گرویده و دین او را قبول کرده و بعضی گفته اند قبل از ملاقات با گشتاسب شاه بخراسان رفته به بلخ در آتشکده ٔ موسوم به نوبهار اعتکاف گزیده، گشتاسب او را دیده بعد از امتحان و اظهار معجزات بزرگ به او ایمان آورده، آیین او را رواج داده اسفندیار بترویج و تعیین آتشکده پرداخته تا ولایت ایتالیا آتشکده ها بر پای کرد؛ الا در سیستان و زابلستان که رستم زال آیین زردشت را نپسندید و این نیز سبب عداوت گشتاسب و اسفندیار با او گردید. ارجاسب نیز قبول ننموده انکار سخت گزید و بعد از سی سال از حکوت گشتاسب، ارجاسب از ترکستان بدارالملک بلخ تاخته لهراسب را بکشت و تور براتور به آتشخانه آمده زردشت را از پای درآورد. مدت عمرش هفتاد و هفت سال بوده که پنجهزار و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم صفی علیه السلام ظهور نموده است. کتاب زند محتوی بر بیست و یک نسک است، یعنی قسمت و بهره و هر نسک را نامی معین است و چهارده نسک از این کتاب نزد موبدان دین زردشت باقی بوده که آن نیز در فتنه های ایران از میان رفته است و زند بر دو بخش است آنکه احکامش مطابق کتاب مه آباد است مه زند خوانند و آنچه مخالف بود که زند گویند و پازند شرح و ترجمه ٔ زند است و آنرا استا و ابستا و اوستا نیز گفته اند و بعضی گفته اند ابستا متن است و زند شرح است و زردشت چون عناصر و کواکب را تمجید می کرده و پیوسته در افروختن آتش و ساختن آتشکده ها ساعی بوده، عوام او را آتش پرست گفته اند و آتش را قبله ٔ زردشت خوانده اند و شعرا در اشعار آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). اشوزردشت، پسر پورشسب از نژاد فریدون بود. آبتین که در شهر ری زائیده شده و در زمان پادشاهی لهراسب در روز خورداد و فروردین ماه از بطن دغدونام تولد شد و در زمان گشتاسب، در دین بهی به پیغمبری مبعوث گشت و در آن هنگام چهل سال از عمر وی می گذشت و زردشت اسفنتمان گویند چه اسفنتمان پشت نهم وی می باشد و نخست به شهر بلخ که در آن هنگام پایتخت گشتاسب بوده، آمده آن پادشاه با زنش کتایون و فرشوشتر و جاماسب را به کیش خود دعوت نموده و آنان پذیره شدند و چون هفتادوهفت سال به دو ماه و پنج روز کم از عمر وی گذشت به روزخیرایزد دی ماه از زخمی که از لشکر ارجاسب پادشاه توران به وی وارد آمده بود، این جهان فانی را بدورد گفت، اشوزردشت فرجودهای بسیار آشکار می کرد که از همه بزرگتر آتش برزین بوده که همیشه بدون هیزم و چوب سندل می سوخت و چون آن آتش را بر دست می نهادند... تأثیرنانموده و نمی آزارد و کتاب آسمانی اشوزردشت کتاب اوستا می باشد که زند شرح آن و پازند شرح زند است. بعضی گویند به نام زردشت دو نفر را می نامند: یکی اشوزردشت اسفنتمان پور پوروشسب از اهالی ری که در زمان گشتاسب مبعوث به پیغمبری گشت و دویمی از اهالی اردبیل که پس از زردشت اسفنتمان بوده و کیش آتش پرستی از وی پدیده آمده و این زردشت دومی نشان برای پیروان خود قرار داد که مویهای بناگوش را بگذارند بماند و بازمانده را بسترند، آنان را موی گوش گفتندی و این کلمه را تازیان معرب کرده مجوس گفتند. (ناظم الاطباء). نام مؤسس آیین ایران باستان. در فارسی بصورتهای زردشت، زرتشت، زردهشت، زراتشت، زارتشت، زره تشت، زاردهشت. زاردشت، زراتهشت، زارهوشت، زرادشت، زراهشت، زره دشت، زره هشت آمده و معمول تر از همه زردشت و زرتشت است. این نام در گاتها بصورت «زرثوشتره » یاد شده. در جزو دوم «اشترا» (بمعنی شتر) اختلافی نیست، ولی در وجه اشتقاق جزو اول سخن بسیار رفته، به احتمال قوی بمعنی زرد است و جمعاً بمعنی دارنده ٔ شتر زرد. نام خانوادگی او «سپیتمه » است که در پهلوی سپیتمان یا سپنتمان شده. در زادگاه او اختلاف است. برخی وی را از آذربایگان و برخی از ری و غالباً از شمال شرقی ایران دانند. در باب زمان او نیز سخنهای بسیار گفته شده. سنت زرتشتیان زمان او را در حدود 600 ق.م. تعیین می کنند و غالب خاورشناسان همین تاریخ را با جزئی تفاوت پذیرفته اند و گروه دیگر زمان او را در هزاره ٔ دوم پیش از میلاد قرار داده اند. پدر زردشت «پورشسب » و مادر او «دغدو» نام داشت و او معاصر کی گشتاسب بود و گشتاسب دین او بپذیرفت. وی طبق روایت در چهله ٔ دوم ارجاسب تورانی به بلخ بدست یک تن تورانی بنام «براتروک رش »، «برات -رش » (تور براتور). در سن هفتادوهفت سالگی کشته شد... (حاشیه ٔ برهان چ معین):
یکی زردشت وارم آرزویست
که پیشت زند را برخوانم از بر.
دقیقی.
برخیز و برافروز هلا قبله ٔ زردشت
بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت.
عسجدی (از انجمن آرا).
دل پر ز فضول و زند بر لب
زردشت چنین نوشته در زند.
ناصرخسرو (ایضاً).
ای روی تو رخشنده تر از قبله ٔ زردشت
بی روی تو چون زلف تو گوژ است مرا پشت.
امیرمعزی (ایضاً).
رطل دریاصفت آرید که جام زردشت
گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم.
خاقانی.
گر سحر من بر آتش زردشت بگذرد
چون آب خواند آتش زردشت زند او.
خاقانی.
وگر قیصر سگالد راز زردشت
کنم زنده رسوم زندو استا.
خاقانی.
آن آتشی که قبله ٔ زردشت و عید اوست
می دیدمش ز دور و نرفتم فراترش.
خاقانی.
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زردشت می جویدش زیرخاک.
حافظ (دیوان چ علامه ٔ قزوینی ص 357).
زردشت گر آتش را بستاید در زند
زآن است که با می به فروغ است همانند.
؟ (از انجمن آرا).
رجوع به سبک شناسی بهار و تاریخ ایران ترجمه ٔ فخر داعی و فهرست کتابخانه ٔ مسجد سپهسالار ج 2 ص 259، کلام شبلی ص 114، حافظ قزوینی ص 357 و احوال و اشعار رودکی، تاریخ علوم عقلی ص 25، مزدیسنا، ایران در زمان ساسانیان، زردشت و زردشت بزرگ شود.

زردشت. [زَ دَ] (اِخ) دهی از دهستان فتح آباد است که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

زردشت. [زَ دُ] (اِخ) پسر آذرباد مهرسپندان موبد بزرگ اوایل عهد ساسانی که طبق روایت نسب وی به نه واسطه به زرتشت پیامبر می رسد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آذرپاد شود.


زردشت بزرگ

زردشت بزرگ. [زَ دُ ت ِ ب ُ زُ] (اِخ) زروان بزرگ. زرهون. این سه نام از نامهای حضرت ابراهیم... باشد و این اسامی پهلوی است. (جهانگیری). به زبان پهلوی نام حضرت ابراهیم علیه السلام و بعضی گویند به زبان سریانی. (برهان). در فرهنگ و برهان آمده زردشت بمعنی آفریده ٔ اول، نفس کل، نفس ناطقه، عقل فلک عطارد، نور مجرد، عقل فعال، رب النوع انسان، راستگوئی و نور یزدان آمده و گفته اند این هر سه نیز نام حضرت ابراهیم علیه السلام است، چنانکه درآن سه نام گذشت و در محاضرات از تفسیر ثعلبی گوید انبیاء هشت هزار بوده اند چهارهزار از بنی اسرائیل و همه از نسل خلیل الرحمن علیه السلام و هشت تن از آنها از اولاد آدم علیه السلام بوده اند و آن شیث، و ادریس، نوح، هود، صالح، لوط، یونس و اسحاق و بعضی ده تن دانسته اند و بعضی پیغمبران را صدهزار گفته اند و یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر. معلوم است که در هر وقتی در هر آئینی بوده اند چه بیش از بیست وپنج تن از پیغمبران زیاده در قرآن مجید نیامده است و گفته است جوالیقی که اسماء انبیاء همه عجمی است الا چهار کس آدم، شیث، صالح، محمدصلی اﷲ علیه وآله وسلم و زردشت ثانی بزعم فردوسی به نه پشت بزردشت بزرگ میرسد که گفته:
نهم پشت زردشت پیشین بدوی
براهیم پیغمبر راست گوی.
و نام او نیز براهام بوده، چنانکه مرقوم خواهدشد و بعضی گفته اند که مقصود فردوسی از زردشت پیشین مه آباد است که نسب زردشت ثانی به نه واسطه به او میرسیده است. واﷲ اعلم. در هر حال نام اصلی زرتشت سپنتمان بوده و نام مادرش دغدویه نوشته و پارسیان گویند دودوی است که بمعنی بی بی و جده که آن را به پارسی مادر بزرگ گویند یعنی مادر مادر. (انجمن آرا) (آنندراج).بمناسبت تعدد نام زرتشت در ایران باستان زردشت و خشور ایران باستان را «زرتشت بزرگ » نامیده اند؛ از جمله ٔ کسان دیگر که این نام را داشتند زرتشت پسر آذربادمهرسپندان است که در عصر ساسانی موبدان موبد بود، اماتطبیق زرتشت با ابراهیم بر اثر تخلیطی است که در روایات ایجاد شده. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا ص 90، 91، 113، 114 و زرتشت و زردشت شود.


آذر زردشت

آذر زردشت. [ذَ رِ زَ دُ] (اِخ) آذَرِ زَرْدهُشْت. نام آتشکده ٔ هفتم از هفت آتشکده ٔ بزرگ پارسیان:
پرستنده ٔ آذر زردهشت
همی رفت با باژ و بَرْسَم بمشت
چو از دور جای پرستش بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید.
فردوسی.
ببلخ آمد و آذر زردهشت
بطوفان شمشیر چون آب کشت
بهار دل افروزدر بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود
زده موبدش نعل زرین بر اسب
شده نام آن خانه آذرگشسب.
نظامی.
اگر بجنبه ٔ تاریخی اسکندرنامه ٔ نظامی اطمینان توان کرد از ابیات فوق برمی آید که آذر زردهشت در بلخ بوده و نام دیگر آن نیز آذرگشسب است. رجوع به آذرگشسب شود.


کعبه ٔ زردشت

کعبه ٔ زردشت. [ک َ ب َ / ب ِ ی ِ زَ دُ] (اِخ) نام یکی از آثار باستانی است واقع در نقش رستم به هفت هزارگزی شمال تخت جمشید. (یادداشت مؤلف). در آثار عجم فرصت الدوله ٔ شیرازی این نقطه چنین وصف شده است: دورتر از کوه نقش رستم محاذی و روبروی دخمه ٔ دوم در صحرا بنائی است که مردم آن را کعبه ٔ زردشت مینامند و فاصله ٔ آن بنا تا کوه مذکور پنجاه قدم است تقریباً و بنای مذکور مربع است. عرض هر ضلعی از آن چهارده ذرع است و ارتفاعش بنابر مساحتی که نمودم نه ذرع است، اما قدری از آن بقعه اکنون زیر خاک رفته و معلوم است که از نه ذرع بیش ارتفاع داشته. بالجمله تمام آن بنا از سنگ سفید است مگر طاقچه هایی از طرف بیرون دارد که آنها از سنگ سیاهند و آن طاقچه ها هریک از یک پارچه سنگ است که بکار برده شده و بجای ملاط در جوف وفاصله ٔ سنگهای عمارت سرب کار کرده اند و در بدنه ٔ آن به هر چهار سمت فاصله به فاصله به شکل مستطیل سنگ را بمقدار یک انگشت گود نموده و لرد برده اند و این فقط بجهت کارنمائی و بروز کمال است و در یک طرف آن بقعه که بجانب کوه است دری است بالاتر از زمین به ارتفاع سه ذرع پای بردوش شخصی نهاده بالا رفته داخل اندرون آن بنا شدم اطاقی است ساده سطح زمین اطاق مساوی است با آستانه ٔ آن در. معلوم نیست که زیر آن سطح که سه ذرع بالاتر از زمین است آیا مصمت و پر است یا اینکه مجوف و خالی. احتمال می دهم که در آن زیر مقبره باشد و کسی را آنجا بدخمه نهاده باشند. در بعضی از کتب تواریخ نوشته اند که کعبه ٔ زردشت را گشتاسب به اشارت زردشت بنا نهاد العلم عنداﷲ و در بعضی تواریخ مرقوم داشته اند که احکام دین زرتشت را به روی پوستهای گاو که دباغی نموده نگاشته بودند و در آن بنای مذکور نهاده مردمانی پاک اعتقاد را به محافظت آنها گماشته و اشخاص متدین در مقام ضرورت بدانجا رفته اکتساب آن احکام را می نمودند. (از آثار عجم فرصت الدوله ص 216 و 217). بنائی است برج مانند از دوره ٔ هخامنشی در نقش رستم. این بنا ساختمان سنگی مکعب شکلی است. فاصله ٔ آن تا کوه 46گز و برابر آرامگاه چهارمی که متعلق به داریوش دوم است بنا گردیده. بلندی آن در حدود 12گز و از 19 ردیف سنگهای سفید تشکیل می یابد در سه بدنه ٔ شمالی، خاوری و جنوبی آن سه کتیبه به سه زبان پهلوی ساسانی، پهلوی اشکانی و یونانی وجود دارد. پرفسور زاره معتقدبود که بنای مزبور آتشکده بوده و درفشهای شاهنشاهی را در آنجا حفظ می کرده اند. (از فرهنگ فارسی معین).


کتاب

کتاب. [ک ِ] (ع اِ) نامه. ج، کُتُب، کُتب. (منتهی الارب). آنچه در آن نویسند، تسمیه بالمصدر سمی به لجمعه ابوابه و فصوله و مسائله. (از اقرب الموارد). سِفر. (دهار) (نصاب). مجموعه ٔ خطی یا چاپی. (فرهنگ فارسی معین).اجتماع چند جزو نوشته شده یا چاپ شده که آنها را بهم منضم کنند و به یکدیگر متصل نمایند. تصنیف. تألیف. (ناظم الاطباء). اوراق چاپ شده و گرد آمده در یک مجلد که به هم چسبیده یا ته دوزی شده باشد. در لغت نام است هر نوشته را و فرق بین آن و رساله آن است که در لفظ کتاب و مفهوم آن تمامیت منظور است و در رساله منظور نیست. در اصطلاح مصنفان کتاب، اطلاق شود بر طایفه ای از الفاظ که دلالت کند بر مسائل مخصوص از جنس واحد و در غالب اوقات تحت آن جنس یا بابهایی که دال بر انواعی از آن مسائل باشد قرار می گیرد یا فصلهایی که دلالت کننده باشد بر اصناف و یا غیر آن. (کشاف اصطلاحات الفنون): بر خط بوحنیفه چند کتاب دیده بود. (تاریخ بیهقی). اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید طمع دارم بفضل ایشان که مرا از مبرمان نشمارند. (تاریخ بیهقی). من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفه ٔ اسکافی درخواستم تاقصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی). چهره را چون صفحه ٔ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند.
سعدی.
- کتاب آبی، (نزد مردم انگلیس) معادل کتاب زرد در فرانسه و کتاب خاکستری در بلژیک و کتاب سبز در ایتالیا و کتاب نارنجی در روسیه و کتاب سرخ در اتریش و کتاب سفید در آلمان. این نامهامأخوذ است از رنگ جلد کتب مذکور و بر مجموعه ٔ اسناد سیاسی که در مجلس شوری توزیع شود اطلاق گردد. (از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب از کار رفته، مندرس. پریشان شیرازه. در حال اضمحلال. (از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب بیدزده، کتاب کرم خورده و بید نام کرمی است که پشمینه و قالی و امثال آن خراب سازد. (آنندراج).
- کتاب حفیظ، لوح محفوظ. (یادداشت مؤلف).
- کتاب گذشته، کتاب کهنه و از کار رفته. (آنندراج). کتاب از کار رفته.
- کتاب مسطور، لوحی که سرنوشت بشر و عالم امر الهی در آن نوشته شده. (فرهنگ فارسی معین): کتاب مسطور این صورتها و شکلهاست برین جسم نگاشته. (جامع الحکمتین، از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب نمدی، کتابی که از کار بیهوده و چیزی بی اصل و حقیقت تدوین شود. دفتر نمدی. (از آنندراج). چیز بیهوده و بی اصل و بی حقیقت. (فرهنگ فارسی معین):
شیدای منافق که سراپاش بد است
هم مرتد و هم رد است و هم تخم دد است
با آنکه کلوخ چین بود اشعارش
دیوانش سبکتر از کتاب نمد است.
میرالهی (از آنندراج).
|| جرجس. رجوع به جرجس شود. || نبشته. (منتهی الارب). نوشته. (فرهنگ فارسی معین). مکتوب. (ناظم الاطباء). و در مصباح آمده: کتبه و کتاب بر مکتوب اطلاق شود و کتاب بر مُنْزَل و هم بر آنچه شخص آن را بنویسد و بفرستد. (از اقرب الموارد). آنچه شخص می نویسد و برای کسی می فرستد. (ناظم الاطباء). رساله. نامه. رساله و مُغَلغَلَه، پیغام و کتاب که از شهری به شهری برند. (منتهی الارب). || صحیفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || فرض. (اقرب الموارد). فریضه. (منتهی الارب). || حکم. (اقرب الموارد). || نامه ٔ اعمال: فمن اوتی کتابه. (قرآن 71/17).
کارهای چپ و بلایه مکن
که به دست چپت دهند کتاب.
ناصرخسرو.
|| لوح محفوظ. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف).
- کتاب لوح یا کتاب اللوح، مراد انسان است از جهت روح و قلب و نفس ناطقه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کتاب جامع شود.
|| کلامهای الهی. (یادداشت مؤلف). مُنزَل. (ناظم الاطباء). کتاب بر منزل اطلاق شود. (اقرب الموارد، از مصباح): ایمان نیاوردم به فرشته های خدا و کتابهای او. (تاریخ بیهقی).
بنزد آنکه جانش در تجلّی ست
همه عالم کتاب حق تعالی ست.
شبستری.
- ام الکتاب، اصل آن یا سوره ٔ فاتحه. (از اقرب الموارد). ام هر چیز، معظم آن است که قوام آن چیز بدان است و سر جانور، ام آن است که زندگانی آدمی در بقاء آن است و گفته اند هن ام الکتاب ای ام کل کتاب انزله اﷲ علی کل نبی فیمن کل ما احل و کل ما حرم. می گوید این آیات محکمات که در این قرآن بتو فروفرستادیم اصل همه کتاب خدای اند که پیغامبران را داد یعنی که همه را بیان حلال و حرم و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. (کشف الاسرار ج 2 ص 17). رجوع به ام الکتاب شود.
- اهل کتاب، یهود و نصاری و بقولی زردشتیان. مجوس و نصاری و یهود. (یادداشت مؤلف). یهود و نصارا. (ناظم الاطباء). آنانکه ایشان را کتابی منزل است. (از اقرب الموارد).
- کتاب آسمانی، کتابی که از طرف خدا بر پیغمبری نازل شده است. مسلمانان برآنند که 114 کتاب آسمانی نازل شده است: 50 بر آدم و شیث، 30 بر نوح، 20 بر ابراهیم و 10 بر دیگر پیغمبران. (از تاریخ بلعمی، از فرهنگ فارسی معین). فاضل ترین انبیاء آن است که به وی کتاب و شریعت نازل شده است. (سندبادنامه ص 7).
- کتاب خدا، قرآن. فرقان. کتاب اﷲ. تنزیل. رجوع به قرآن و کتاب شود.
- کتاب مقدس، مرکب از دو کتاب عهد عتیق یا توراه و عهد جدید یا انجیل است که درباره ٔ خلقت عالم و عمل فدا و تقدیس و رفتار خدا نسبت به انسان گفتگو می کندو تمامی نبوات و نصایح دینیه و ادبیه در آنها موجوداست. از نسخه های اصلی کتاب مقدس که خود پیامبران یاکاتبان ایشان نوشته باشند چیزی در دست نیست بلکه آنچه فعلا در دست است از نسخه ٔ اصلی استنساخ شده و هر چند که نساخ در کار خود نهایت دقت و اهتمام را داشته اند باز اختلافاتی در مطالب آن بوجود آمده است. ترتیب ابواب و فصول این کتاب میان یهودیان و مسیحیان متفاوت است و در حال حاضر ترتیب فصول عهد عتیق نزد مسیحیان عبارت است از: بخش اسفار شامل پنج سفر، بخش کتب شامل شانزده کتاب و بخش صحف شامل هیجده صحیفه. ترتیب ابواب و فصول عهد جدید عبارت است از: اناجیل که شامل چهار انجیل است، کتاب اعمال رسولان، رساله های پولس، رساله ٔ یعقوب، رسائل پطرس، رسائل یوحنا، رسائل یهودا، مکاشفه ٔ یوحنا. کتاب عهد عتیق به لغت عبری که با سامی و عربی شباهت دارد نوشته شده و چند فصلی به زبان کلدانی است که آن نیز به عربی شبیه است. کتاب عهد جدید به زبان یونانی نوشته شده. این زبان در میان قوم یهود که بعد از فتوحات اسکندر در اطراف متفرق می شدنداشتهار تمام داشت. (قاموس کتاب مقدس).
- کتاب موسی، توراه. (ترجمان القرآن).
|| (اِخ) توراه (تورات). (اقرب الموارد). توراه و انجیل و جز آن. (ناظم الاطباء). || قرآن. کتاب خدای. (یادداشت مؤلف). کتاب اﷲ. کتاب مستطاب. (ناظم الاطباء). از جمله سی و دو نام قرآن یکی هم کتاب است که فرمود الم ذلک الکتاب لاریب فیه. (قرآن /2 1و2) (نفائس الفنون). کتاب عزیز. کتاب کریم. کتاب مجید. (از فرهنگ فارسی معین). کتاب در عرف شرع غلبه یافته است بر قرآن چنانکه در عرف علماء عربیت نیز چنین است. و کتاب همچنان که در شرع بر مجموع قرآن اطلاق میشود همچنان بر هر جزئی از اجزاء قرآن نیز اطلاق می گردد و لفظ قرآن نیز در همین حکم است. و نظر باطلاق اخیر است که گفته اند ادله ٔ شرعیه چهارباشد: کتاب و سنت و اجماع و قیاس. (کشاف اصطلاحات الفنون). || در علم اصول کتاب و کتاب اﷲ عبارت است از کلام منزل بر محمد (ص) از برای اعجاز و او بنظر با ذات خود منقسم شود به امر و نهی چنانکه گوییم این قول امر است یا نهی و به نسبت با متعلقات منقسم شود به عام و خاص چنانکه گوییم مراد بدین قول جمع متعلقات اوست یا بعض او یا هر دو و منقسم شود به مجمل و مبین چنانکه گوییم مراد بدین قول جمیع دلالت این قول بر متعلقات او محتاج بوده به تأویلی یا نه و چون حکم حق تعالی تابع رعایت مصالح بندگان است بطریق تفضل و احسان چنانکه مذهب بعضی اشاعره است یا بطریق وجوب چنانچه مذهب معتزله است و مصالح عباد تحت اختلاف اوقات مختلف شود و حینئذ بعض احکام رافع بعضی گردد پس ناچار مشتمل باشد بر ناسخ و منسوخ و حینئذ بر مجتهدواجب باشد که بحث کند از امر و نهی و عام و خاص و مجمل و مبین و ظاهر و مؤول و ناسخ و منسوخ. (نفائس الفنون):
وز گروهی که با رسول و کتاب
فتنه گشتند بر یکی فرناس.
ناصرخسرو.
کتاب و پیمبر چه بایست اگر
نشد حکم کرده نه بیش و نه کم.
ناصرخسرو.
ای که ندانی تو همی قدر شب
سوره ٔ واللیل بخوان از کتاب.
ناصرخسرو.
به یکی لفظ رسانید بلی جمله کتاب
از خداوند پیمبر به صغیر و به کبیر.
ناصرخسرو.
به عزعز مهیمن به حق حق مهین
به جان جان پیمبر به سرسر کتاب.
خاقانی.
- کتاب اﷲ، قرآن کریم:
چون کتاب اﷲبسرخ و زرد می شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بیگمان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 326).
- کتاب خدای تعالی، قرآن کریم «: و سخن گفتم اندر او با حکماء دینی به آیات کتاب خدای تعالی و اخبار رسول او علیه السلام ». (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین).
- کتاب کریم و کتاب عزیز و کتاب مجید، قرآن است. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کتاب): گوینده ٔ این کتاب کریم و فرستنده ٔ این خطاب شریف و سازنده ٔ این عظیم قباب است. (جامع الحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). چنانکه اندرکتاب عزیز اوست، قوله: و ما بکم من نعمه (قرآن 53/16). (جامعالحکمتین. از فرهنگ فارسی معین). و حافظ و ناظر به تلاوت کتاب مجید تبرک جسته ختمات کریمه به اتمام پیوست. (ظفرنامه ٔ یزدی، از فرهنگ فارسی معین).
از آن زمان که فروخواندم آن کتاب کریم
همی سرایم یا ایها الملاء بملا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 29).
- کتاب مبین، قرآن است.
- || در اصطلاح صوفیه عبارت است از لوح محفوظ قدری که آن نفس کل یا عقل کل است بلکه عبارت است از علم الهی و لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین (قرآن 59/6) مفسر از همین حضرت علم است که رطب عبارت است از وجود و یابس کنایه از عدم و احاطه این دو مرتبه متصور نیست مگر در همین حضرت. (کشاف اصطلاحات فنون).
|| در فقه مراد مختصر قدوری است. (یادداشت بخط مؤلف). || در معانی و بیان مقصود دلائل الاعجاز شیخ عبدالقادر است. (یادداشت بخط مؤلف). || چون نحویان این کلمه را مطلق آرند مراد الکتاب سیبویه است. (یادداشت به خطمؤلف). || در اصطلاح صوفیه کتاب اطلاق شودبر وجود مطلقی که عدم را در پیرامون آن راه نباشد. (از کشاف اصطلاحات فنون).
- کتاب تفصیلی، مجموعه ٔ موجودات عالم خلق و عالم امر که همه ٔ آنها مراتب تفصیل عالم الهی اند وهر مرتبه ٔ ما فوق مرتبه ٔ اجمال مادون و مرتبه ٔ مادون مرتبه ٔ تفصیل مافوق است. افعال حق تعالی هر یک بر حسب مراتب وجودی خود مرحله ٔ تفصیل ذات خدا اند. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب تکوینی، عالم وجود که به قلم قدرت الهی کلیه ٔ صور موجود درعوالم مختلف وجود یافته است به وجود علمی که موطن آن عالم قضاست و وجود عینی که عالم قدر است و به عبارت دیگر کتاب تکوین عبارت از صحیفه ٔ عالم کون و وجود است که کلیه ٔ صور موجود در آن از رشحات قلم الهی است و بالجمله عوالم وجود به نظام جملی و کلی از مجردات و مادیات و زمان و زمانیان و افلاک کلاً رشح فیض حق وتراوش قلم قضاء الهی می باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب جامع،نفس انسان از آن جهت که جامع جمیع مراتب و کمالات مادون خود می باشد و جهان کوچکی است مشابه و مظهر عالم بزرگ. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب شیطان (شیطانی)، نفس انسان که درجات پست و مرحله ٔ توغل در شهوات حیوانی و سقوط در درکات اسفل دوزخ است و آن را «کتاب الفجار» گویند. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب عقلی، نفس انسان از جهت دراکیت آن که جمیع صور موجودات در آن مرتسم شده و مظهر جهان وجود است. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب علوی، نفس انسان در درجات و کمالات اعلی که «کتاب الابرار» هم نامیده شده است. (فرهنگ فارسی معین).
- کتاب محو و اثبات، انسان را از جهت نفس حیوانی و قوای خیالی کتاب محو اثبات نامیده اند و نفوس عالیه که مرتبه ٔ وجود صور موجود است در نفوس کلیه ٔ عالیه است،، و مراد از کتاب محو و اثبات عین موجودات کونیه ٔ فاسده می باشد. (فرهنگ فارسی معین).
|| اندازه. (منتهی الارب). قَدَر. (از اقرب الموارد). || اجل. || ملک. || امام. (ناظم الاطباء). || دوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

مترادف و متضاد زبان فارسی

زردشت

زرتشت

نام های ایرانی

زردشت

پسرانه، صاحب شتر زرد و زرین، پیامبر ایران باستان، زرتشت، دارنده شتر زرد، نام پیامبر ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی

فرهنگ فارسی آزاد

زرتشت-زردشت

زَرتُشت، زَردُشت، به زبان اوستایی زراتوشتره یعنی صاحب شتر زرد. نام پدرشان پوروشسب و نام مادرشان دُغدو یا دُغْدُویه و از خانواده اسپنتمان یا سپنتمه بودند که در حدود 750 سال بعد از حضرت موسی یا قبل از حضرت مسیح در نواحی آذربایجان به رسالت مبعوث شدند و شریعتی آسمانی و روحانی با عبادات و تعالیم اخلاقی تأسیس فرمودند و خود در سن 77 سالگی در بلخ شهید گشتند.
کتاب آسمانی زرتشتیان اوستا میباشد که احتمالا در اصل مرکب از 21 کتاب بوده و امروز فقط دارای 5 کتاب است به نامهای: یسنا، ویسپرد، وندیداد، یشت ها و خرده اوستا (گاتها قسمتی از یسنا میباشد) پیروان آن حضرت را فعلاً بین صد تا دویست هزار نفر در عالم تخمین زده اند،


کتاب

کِتاب، کتاب- رساله- صحیفه- نوشته (مکتوب)، کتاب آسمانی- حُکْم- فرض- واجب- اَجَل- قَدَر (جمع:کُتُب- کُتْب)،

فارسی به عربی

کتاب

ستره، کتاب

عربی به فارسی

کتاب

فصل یاقسمتی از کتاب , مجلد , دفتر , کتاب , درکتاب یادفتر ثبت کردن , رزرو کردن , توقیف کردن , نامه رسمی , نطق , سخنرانی , فصاحت و بلا غت , خطابه , سخن , حرف , گفتار , صحبت , گویایی , قوه ناطقه

معادل ابجد

کتاب زردشت

1334

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری